دستانم قهر کرده اند ...
این بار لمس سرما را دوست دارند ،نه گرمای دستت را ...!
حرفهایش برایم بی مفهوم بود ....
میدانستم
"کاسه ای زیر نیم کاسه است"
ولی چه کنم که "" عشقم بود ""
به امید برگشتنش خطا هایش را نادیده گرفتم ...
پشت می کردم تا نبینم خیانتی را که در حقم شده !!!
هه
"به درستی که ماه پشت ابر باقی نمی ماند "
رفت ...تنها شدم !
برگشت ...تنها تر شد !
آری ..."به تنهایی نمی توان ،با تنهایی در افتاد"
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0